مدح و شهادت حضرت عباس علیهالسلام
اســتـخـاره زده شـد آیــۀ بـــاران آمــد ناگهان حضرتِ عبّاس به میــدان آمــد رُخصتِ جنگ اگر داشت که غوغا میشد داشت سقّـایِ حَـرَم، عازمِ دریـا میشد داشت با صوتِ جـلی پـورِ ولی میآمد هـمـه دیدند که عبّــاسِ عـلـی مـیآمــد مَشک بر دوش و رجزخوان شده ساقی سرمست پیرهَن چاک و غزلخوان و صُراحی در دست جنگ با حضرتِ سردار جگر میخواهد چشم در چشمِ علـمدار جگر میخواهد اینچـنین بود که بر فکـرِ کمین افـتـادند نعره زد چند تن از ترس زمین افتادند چـهـرۀ مــاه بـر آئـیـنــۀ دریـــا افــتــاد آب زانـو زد و بر زانـویِ سـقّــا افـتـاد دست بر آب زد و آب به دستش بیتاب آب بر آب زد و آب شـد از خجلت آب مَشک پُر کرد ولی تیر و سنان در راهاست بارشِ تـیر ز دامانِ کمان در راه است آنطرف در پسِ هر نخل کمین خواهد بود دستهایی قـلم افـتاده زمین خواهد بود آخر این مَشک از او قوّتِ جان میگیرد حرملــه باز نـشـسـته و نشـان میگیرد تیر بر جـسمِ علمــدار نـشـیـند ایکاش مَشک را پـاره و بیآب نبـیـند ایکاش کاش ایکاش ولی حیف که او پرپر شد عـلقـمـه شـاهدِ شقّ الـقـمری دیگـر شد اشک از گوشۀ چشمانِ گُـلِ یـاس افتاد مادر آغوش گشودهست که عبّاس افتاد دستش افتاده ولی باز علـمدار است او شیرِ زخمی شده در گلّۀ کفتار است او از نـفـس هـای دَمِ آخـرِ او میتـرســند روی نِی رفته ولی از سرِ او میترسند بعد از او غربتِ این قوم رقم خواهد خورد تازیانه به تنِ اهــلِ حَـرَم خواهد خورد بعد از او قافله را زود به غارت بردند وای نامـوسِ خـدا را به اسـارت بردند |